محمد محمد ، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 22 روز سن داره

روزهای زندگی من

تو گلی برایم

سلام پسرم این روزا که داره میگذره تو هر روز بزرگتر میشی و آقاتر,هر روز یه سری چیزای جدیدتری رو یاد میگیری و آموخته هاتو بلدی چه جوری برای مامانی و بابایی به نمایش بذاری تا دل هر دوی اونا رو ببری عزیزم تو این ماه داری ماه پنجم از یه سالگیت و می گذرونی و روز به روزم برامون شیرین تر میشی,میخوام بدونی مامانی و بابایی خیلی دوست دارند و هر دو شون تلاش میکنن تا جایی که براشون ممکنه زندگی خوبی رو چه الان و چه در آینده برات فراهم کنند عزیزم از وقتی که تو,تو زندگیمون پا گذاشتی انگار همه چیز یه جورایی عوض شده ,احساس میکنم نسبت به گذشته با امیدواری بیشتری  زندگی میکنم و برای هر کارم هدفی دارم,خلاصه اینکه تو مثل یه گلی که ازوقتی...
10 مرداد 1390

گله مندی

سلام آقا کوچولو: دوباره از دست این بدغذایی و غذا نخوردنت مامانی گله داره ,دیگه حال نوشتن هم برام نذاشتی ,از صبح تا الان هیچی نخوردی ,دیگه موندم چه کار کنم ,کاش منم یکم خونسرد بودم فعلا نوشتنم نمیاد تا بعد ,خداحافظ
8 مرداد 1390

بدون عنوان

سلام عزیزم آخی دوباره میتونم برا گل پسرم بنویسم,وای که نمیدونی این نوشتن چه آرامشی رو بهم منتقل میکنه ,حتی اگه یه خط بشه عزیزم این روزا من و بابایی به خاطر یه مسئله مهم تو زندگیمون یکم دغدغه خاطر داریم,اما وجود قشنگ تو ,تو زندگیمون از پر رنگی اون کم میکنه و بهمون اجازه میده تا معلوم شدن نتیجه نهایی بهتر صبر کنیم ,شاید بعدها برات بتونم راحت تر در موردش بنویسم ولی الان امکانش نیست عزیزم دعا کن برامون اون چیزی که خیر و صلاحمونه اتفاق بیفته و خدای مهربو ن مثل همیشه کمکمون کنه چند روز پیش سالگرد ازدواج من و بابایی بود خیلی دوست داشتم اون روز برات بنویسم ولی اینترنتم قطع بود تو این سالایی که با بابایی گذروندم بهت...
5 مرداد 1390